دو رکعت مهربانی...

لحظه هایی که رو به رویت می ایستم و فقط با تو سخن میگویم...

دو رکعت مهربانی...

لحظه هایی که رو به رویت می ایستم و فقط با تو سخن میگویم...

عصر عاشورا...

عصر عاشورا بود.از صبح علم هجده تیغه را از این مسجد به آن مسجد کشیده بود.خیلی خسته شده بود و حال نماز خواندن نداشت.میگفت:

از صبح تا حالا ثواب کردیم بسه،امروز بی خیاله نماز.

هیچ کس جرات امر و نهی اش را نداشت.رفتم جلوش ایستادم و گفتم:

ببین آقا رحیم!می‌خواستم بگم آقات امام حسین با اون همه مصیبت نماز ظهر عاشوراش ترک نشد.

با انگشتاش سبیلشو چرخی داد و آب دهانشو قورت داد.ادامه دادم:

خوب شما هم باید در هر شرایطی نمازت رو بخونی...

دستش را گذاشت روی شانه ام ،چشم هایم را بستم و با خود گفتم الانه که شوتم کنه وسط خیابون.

با صدای کلفتش گفت:

جوجه ای ولی مخت بیشتر از من کار می‌کنه!

نظرات 5 + ارسال نظر
خوده خودم سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.tahnayiyam.blogsky.com

اون آقا رحیمم که حتما مرده تا حالا...
نه؟

...
!!!

دوستت چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ب.ظ

شاید برا این میگه مرده که الانا کمتر آدم با اون سبیلا پیدا میشه!

خیلی هم پیدا میشه
استاد اقتصاد گزینه دو دوبرابر این سبیل داره
تازه خوده خودمم این نکته رو تایید مینمایند...

باران چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:21 ب.ظ http://www.khatere69.blogfa.com

خیلی کم نماز سر وقت خوندم اما نذاشتم نماز ظهر عاشورام یه دقیقه هم از وقتش بگذره

باران پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:50 ب.ظ http://www.khatere69.blogfa.com

چقدر خوشحالم کردی اومدی
تونستی بازم بیا عزیزم!!!!!!!!

من و تو پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ

گفتی جوجه دلم جوجه کباب خواست
ببین آقا رحیم برام میخره؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد