پلک های امام بر روی هم افتاده بود . زهر در گوشت و خون مولایم صادق(ع)اثر کرده و آثار بیماری در چهره شان کاملا هویدا بود .ناراحت و مضطرب کنار بستر آقا چرخ میزدم.
ناگهان امام چشم باز کردند.امیدی تازه در دلم جوانه زد .فرمودند:
"همین حالا تمام خویشاوندان مرا نزد من حاضر کنید."
چند دقیقه بعد همه کنار بستر امام سرتاپا منتظر بودند،نفس ها در سینه ها مانده و سکوت همه جا را پر کرده بود.
چه شده است که امام همه را به پیش خود خوانده است؟
بالاخره سکوت شکسته شد و امام لب از لب گشودند:"شفاعت ما هرگز نصیب آنان که به نماز کم توجهی میکنند نخواهد شد."
یک دفعه تمام وجودم یخ کرد.
همه ی امیدم به شفاعت است ،آن وقت اینگونه نماز میخوانم؛بی حوصله،تند تند،خیلی وقت ها آخر وقت.
خودشون میگن شفاعت ما به این جور آدما نمیرسه اما ما ادب نمیشیم
وای به حال ما...